کد مطلب: ۴۹۴۲
تعداد بازدید: ۵۵۶
تاریخ انتشار : ۰۴ مهر ۱۴۰۰ - ۰۹:۰۰
حضرت رضا(ع) مظهر رافت خدا| ۵
با حال تعجّب و حیرت نگاهی به‌صورت آقا كرد و گفت: جناب شیخ مگر شما مسیح را ملاقات كرده‌اید؟ گفت: بالاتر از مسیح را ملاقات كرده‌ام! بعد قصّه‌اش را نقل كرد.

گفتار دوّم:حرکت امام رضا(ع) از مدینه به طوس و... | ۲


 
توسّل مرد عالم به امام رضا(ع)


از عالم بزرگی نقل شده كه از عراق به مشهد برای زیارت حضرت امام رضا(ع) آمد و اتّفاقاً به محض ورود به مشهد، دانه‌ای مثل دمل در سر انگشتش پیدا شد. ابتدا اهمیتی به آن نداد. تدریجاً بزرگ و دردناك شد. كسانی ازاهل علم كه همراهش بودند او را به بیمارستان بردند. طبیب جرّاح كه نصرانی بود دید و گفت: این انگشت باید قطع شود! اگر بماند به بالاتر سرایت می‌كند. آن آقا حاضر به قطع انگشت نشد و رفت. درد شدّت پیدا كرد و عاقبت راضی به قطع انگشت شد. طبیب گفت: دیر شده و باید از بند دست بریده شود. آقا حاضر نشد و رفت و فردا كه از شدّت درد ناتوان شده بود راضی به قطع دست شد ولی باز طبیب گفت: دیر شده و باید از كتف بریده شود. آقای شیخ رضایت نداد؛ امّا شب آنچنان از شدّت درد تاب و توان از دست داد كه راضی به قطع از كتف شد! اورا حركت دادند و برای بریدن دست از كتف به سمت بیمارستان بردند؛ در بین راه به همراهانش گفت: من از آن روز كه به مشهد آمده‌ام، حال زیارت خوشی نداشته‌ام! می‌ترسم در بیمارستان بمیرم. پس برای آخرین بار مرا به حرم ببرید تا حدّاقل با امام وداع كنم. او را به داخل حرم بردند. در گوشه‌ای نشست و بنا كرد با امام راز دل گفتن و عرض نیاز كردن؛ كه آقا من از عراق برای زیارت شما آمده‌ام. ما همیشه در موقع عرض ادب به آستان شما گفته‌ایم: «عادَتُكُم الْاِحسانْ وَ سَحبیتُكُمُ الْكَرَم»، حال آیا شما می‌پسندید كه من با دست بیایم و بی دست از خانه‌ی شما برگردم؟! آنقدر ناله و زاری كرد و گریست تا حال غش به او دست داد و بی هوش شد. در همان حال احساس كرد دستی روی شانه‌اش آمد و از كتف تا سر انگشتانش كشیده شد! دفعتاً به حال آمد و دید هیچ دردی ندارد! همراهان آمدند كه او را ببرند. اظهاری به آنها نكرد و نگفت كه حالم خوب است. او را به بیمارستان بردند. طبیب جرّاح كه نصرانی بود آمد دید؛ دستش كاملاً خوب است و زخمی در آن نیست. فكر كرد دست دیگرش بوده است. آن را هم دید. در آن نیز اثری از زخم مشاهده نكرد؛ با حال تعجّب و حیرت نگاهی به‌صورت آقا كرد و گفت: جناب شیخ مگر شما مسیح را ملاقات كرده‌اید؟ گفت: بالاتر از مسیح را ملاقات كرده‌ام! بعد قصّه‌اش را نقل كرد.


عنایت امام رضا(ع) به مرد شاعر


این قصّه را در یكی از تألیفات مرحوم آیت الله دستغیب ‌(رحمة الله علیه) خواندم. ایشان با دو واسطه نقل می‌كنند:
مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب‌الزّمانی (رضی الله عنه) گفته است: من در مشهد روز یازدهم ذیقعده سالروز ولادت امام رضا(ع) قصیده‌ای در مدح آن حضرت گفتم و تصمیم گرفتم آن را امروز كه روز عید است ببرم منزل نایب‌التّولیه كه صاحب مقام و ثروت است و حتماً مجلس معظمی در منزل خود دارد، بخوانم و بدیهی است كه صله‌ی[1] خوبی خواهد داد. با این قصد از خانه درآمدم. مسیرم از صحن مطهّر بود وسط صحن كه رسیدم چشمم به قبّه‌ی منوّر امام افتاد تنبّهی[2] در من پیدا شد و به خود گفتم: ای نادان! سلطان اینجاست. تو كجا می‌روی؟! چرا قصیده‌ات را كه در مدحش گفته‌ای پیش خودش نمی‌خوانی؟! از تصمیمی كه داشتم منصرف شدم و رو به حرم مطهّر رفتم و داخل حرم رو به ضریح مقدّس ایستادم و قصیده‌ام را خواندم. آنگاه به ضریح چسبیدم و گفتم: مولای من از لحاظ معیشت در فشارم. اگر صله‌ای عنایت فرمایید از لطفتان متشكّر خواهم شد.
دیدم كسی از سمت راست پولی به دستم گذاشت! نگاه كردم دیدم ده تومان است ـ البتّه هشتاد سال پیش ده تومان مبلغ قابل توجّهی بوده است ـ پررویی كردم و گفتم: آقا! این كم است! دیدم از سمت چپ كسی ده تومان دیگر به دستم گذاشت. گفتم: آقا كم است. بار سوّم و چهارم و پنجم گفتم: آقا كم است. تا بار ششم خجالت كشیدم شصت تومان را در جیبم گذاشتم و ضریح را بوسیدم و از حرم خارج شدم. به كفشداری كه رسیدم، مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی(رحمه الله علیه) را كه از اوتاد[3] و صاحب كرامت بوده است دیدم می‌خواهد وارد حرم بشود؛ تا مرا دید خوشحال شد. بغلم كرد و بوسید و گفت: حاج شیخ زرنگ شدی خوب با امام رضا روی هم ریختی! تو برای آقا شعر می‌گویی و آقا به تو صله می‌دهد ـ روشندلی هم عجب نعمت بزرگی است كه خدا به برخی از بندگانش می‌دهد كه فرموده‌اند:  «اَلْمُؤمِنُ ینْظُرُ بِنُورِالله»؛ انسان مؤمن دید دیگری دارد، با نور خدا می‌نگرد و از وقایع آگاه می‌شود. بعد گفت: حالا بگو ببینم از امام چقدر صله گرفتی؟ گفتم: شصت تومان. فرمود: حاضری با من معامله‌ای بكنی؟! آن شصت تومان را به من بده من دو برابر آن را به تو می‌دهم. قبول كردم ـ امان از طمع كه چه بر سر آدم می‌آورد ـ شصت تومان را به ایشان دادم و ایشان هم صدوبیست تومان به من داد و از هم جدا شدیم!
پس از چند قدم من پشیمان شدم كه چرا چنین كردم؟! برگشتم و گفتم: آقا! من می‌خواهم معامله را فسخ كنم. فرمود: من كه فسخ نمی‌كنم و هیچ آدم عاقلی رضا به فسخ چنین معامله‌ای نمی‌دهد.


نفوذ شیطان در دل بی‌حصار


در حدیث توحید كه امام رضا(ع) در نیشابور فرمودند، می‌بینید كه محور سخن حِصْن[4] است. ایشان نشان می‌دهند كه شما باید در حصار در آیید و دور قلبتان حصار كشیده شود. طوری نباشید كه هر سخنی را بشنوید و هر نوشته‌ای را بخوانید. هم دل‌های شما حصار می‌خواهد كه وسوسه‌های شیاطین در آن راه نیابد، هم جامعه‌ی شما حصار می‌خواهد كه افراد شیطان‌صفت در آن نفوذ نكنند. در اجتماع بی‌حصار، دزدی و ناامنی و انواع مفاسد تولید می‌شود. دلِ بی‌حصار هم چرا گاه و زادگاه شیطان می‌شود. در آن دل، شیطان لانه می‌كند و تخم می‌ریزد و افكار زشت و تصمیم‌های خطرناك تولید می‌كند.
مگر نمی‌بینیم در همین اجتماع ـ به قول خود، مسلمانِ‌ ما ـ بی‌حصاری دل‌ها چه بلوایی بوجود آورده است. هرگونه فكر شیطانی در آنها داخل می‌شود و هرگونه تصمیم ابلیسی در آنها گرفته می‌شود و انجام می‌پذیرد. دلهای بی‌حصار، اجتماعِ بی‌حصار تولید كرده؛ در نتیجه از جامعه‌ی بشری، سلب آسایش و امنیت شده است.


حصار ایمنی‌بخش


متفكّران و صلاح اندیشان نیز این مشكل اجتماعی را درك كرده و دنبال حصار می‌گردند كه دور اجتماع و دلها بِكِشند و جلو مفاسد را بگیرند. امّا آن حصارهایی كه آنها پیش خود تصویر می‌كنند و برای ایجاد آن تلاش می‌نمایند اشتباه است.
بعضی می‌گویند: راهِ جلوگیری از مفاسدِ اجتماعی اجرای قوانین جزایی و كیفری است. اگر قوانین كیفری اعمّ از زندان و تبعید و شلّاق و اعدام اجرا شود، اجتماع سالم می‌شود.
البتّه این حرف، تا حدّی درست است و راه جلوگیری از مفاسد است، امّا نه همه‌ی مفاسد و نه در همه‌ی شرایط؛ شاید تقریباً 30% جنایات را بشود از طریق اجرای قوانین كیفری كم كرد، امّا 70% آن، اصلاً برمَلا نمی‌شود تا تحت قدرت محاكم جزایی قرار گیرد. جنایاتی در گوشه و كنار اجتماع و زوایای خانواده‌ها انجام می‌شود كه روح پلیس هم باخبر نمی‌شود.
برخی حُسن تربیت خانوادگی را، راه جلوگیری از مفاسد می‌دانند و می‌گویند: اگر از كودكی تربیتِ خانوادگی سالم باشد اجتماع هم سالم خواهد بود.
این حرف هم بسیار صحیح است، امّا باز هم محدود است و تمام نیست. شاید بتوان گفت: 60% جنایات با تربیت خانوادگی برطرف گردد، ولی امیال و شهوات نفسانی در وجود آدمی آنچنان تند و قوی و حادّ است كه به هنگام وقوع در صحنه‌ی بعض گناهان، محكم‌ترین زنجیرها را پاره می‌كند و سر به وادی طغیان و عصیان می‌گذارد. همین آدمی كه در خانواده‌ای اصیل و نجیب پرورش یافته و بسیار مؤدّب و منظّم است و مُبرّی از كارهای نارواست، اگر ده میلیون، پنجاه میلیون پول نشانش بدهید و از او بخواهید یك امضای كوچك كند تا كار فاسدی انجام شود، آیا تربیت خانوادگی می‌تواند جلوی آن را بگیرد؟! ابدا.
كرشمه‌ی تو شرابی به عاشقان پیمود
كه علم، بی‌خبر افتاد و عقل، بی‌حس شد
البتّه حالا كه دیگر میلیون رُعْبی ندارد، امروز سخن از میلیارد است. می‌گویند: زمان سابق در تهران كوچه‌ی صدتومانی‌ها معروف بود؛ یعنی، اگر كسی صد تا ده ریالی داشت خیلی پولدار حساب می‌شد. می‌گفتند: فلانی خانه‌اش در كوچه‌ی صدتومانی‌ها است. امروز اگر به گدا صد تومان بدهید آن را پرت می‌كند و پوزخندی هم به آدم می‌زند. حاصل آنكه حسن تربیت خانوادگی هم در جلوگیری از جنایت و خیانت چندان مؤثّر نمی‌باشد.
گروه دیگری سراغ وجدان اخلاقی می‌روند و می‌گویند: اگر نیروی وجدان در وجود انسان تقویت شود و متخلّق به اخلاق حَسَن گردد، در جلوگیری از مفاسد تأثیرِ مسلّم دارد.
عرض می‌شود این سخن نیز درست است و این همان نیرویی است كه قرآن كریم از آن، تعبیر به نفس لوّامه كرده و حتّی به آن، قسم خورده و فرموده است:
«لا اُقْسِمُ بِیوْمِ الْقِیامَةِ * وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ‌».[5]
قسم به روز قیامت و قسم به نفس لوّامه و جانِ ملامتگرِ انسان.
نیرویی كه خدا در وجود آدمی قرار داده و به هنگام ارتكاب گناه، از درون خودش به پرخاشگری برخاسته و به او سركوفت می‌زند و توبیخش می‌كند و می‌گوید: خجالت بكش، شرم كن، تو مسلمانی، تو انسانی، اینچنین بی‌پروایی چرا؟!
البتّه این نیرو خیلی بزرگ و باارزش است. نمونه‌ای از صحنه‌ی قیامت است ولی در عین حال، میدان فعّالیتش محدود، و كاربردش اندك است؛ زیرا همین وجدان اخلاقی و نفس لوّامه چنان تحت تأثیر نفس امّاره قرار می‌گیرد كه برای گناه و جنایت، تفسیر حَسَن می‌كند و اصلاً آدم جانی را یك فرد مُحِقّ و عدالت‌خواه جلوه می‌دهد. حتّی آیه و حدیث می‌خواند و گناه مسلّم را با آیه و حدیث، مباح بلكه مستحب و واجب می‌گرداند!!
بله آدم دزد غارتگرِ با وجدان ـ به قول خودش! ـ می‌گوید: اگر من صد تومان پول آن پیرزن بینوایی را كه از شدّت فقر و تنگدستی، دیگ مورد احتیاج خود را گرو گذاشته و صد تومان قرض كرده كه برای بچّه‌ی بیمارش دارو بخرد، از جیبش بزنم، خلاف وجدان است. امّا اگر بانك را بزنم چی؟! آیا این نیز از نظر او خلاف وجدان است؟! هرگز! او می‌گوید: اگر من یك گوسفند از خانه‌ی یك كشاورز بیچاره بدزدم، خلاف وجدان است، امّا اگر هواپیما را از آسمان یك كشور بدزدم چی؟! آیا این نیز خلاف وجدان است؟ ابداً؛ این خود، یك قهرمانی است! یا می‌گوید: اگر من به یك زنِ پاكدامن، تجاوز به عُنْف كنم، خلاف وجدان است. امّا اگر توافق حاصل شد و با تراضی طرفین، عمل خلاف واقع شد كه خلاف وجدان نیست. پس در اینگونه موارد می‌بینیم كه وجدان اخلاقی نمی‌تواند انسان را از ارتكاب گناه بازدارد.
گروه دیگری سراغ علم و دانش و فرهنگ می‌روند و می‌گویند: اگر علم و تمدّن و فرهنگ ترویج شود و مردم، همه درس‌خوان و متمدّن و بافرهنگ شوند، دیگر ریشه‌ی گناه و جنایت و خیانت از صفحه‌ی روزگار كَنده می‌شود. در اجتماع درس‌خوانده‌ها و باسوادها، گناه و فساد و جنایت و خیانت چه معنا دارد؟!
امّا آیا این حرف، صحیح است؟! گویی اینان خبر ندارند كه قسمت عمده‌ی جنایات زیر سرهمین باسوادهاست. بی‌سوادهای بیچاره چه می‌كنند؟ مثلاً در گذشته یك آدم دزد بی‌سوادی چماقی بدست می‌گرفت و می‌رفت سر گردنه و ده نفر را می‌زد و سر و دست آنها را می‌شكست و اموالشان را می‌برد، امّا حالا ببینید این باسوادهای خیره‌سر، روی این كره‌ی زمین چه می‌كنند و چه آتش‌ها برای سوزاندن بی‌گناهان می‌افروزند؟ بمب‌های آتشزا بر سر مردم می‌ریزند و مملكت‌ها را دگرگون می‌كنند و جمعیت‌ها را به خاك و خون می‌كشند.
امروز، دنیا از دست این باسوادها به ستوه آمده است، (چو دزدی با چراغ آید، گزیده‌تر بَرد كالا) دزدها با چراغ علم آمده‌اند و در غارتگری غوغا می‌كنند.
تـیغ دادن بر كفِ زنگی مَست / بِهْ كه آرَد علم را ناكس، به دست
در دنیای امروز چراغ علم به دستِ ناكس‌ها و شمشیرِ قدرت، به دست دیوانه‌ها افتاده است.
پس دیدیم كه این حصارهای پیشنهادی متفكّران، حصارهایی نیستند كه بتوانند دور دل آدم و دور اجتماع كشیده شوند و جلوی مفاسد فردی و اجتماعی را بگیرند؛ نه قوانین كیفری، نه تربیت خانوادگی، نه وجدان اخلاقی و نه علم و فرهنگ و تمدّن!!


خودآزمایی


1- در حدیث توحید كه امام رضا(ع) در نیشابور فرمودند، محور سخن چیست؟ آن را توضیح دهید.
2- متفكّران و صلاح اندیشان کدام حصارها را برای دور اجتماع و دل انسان پیشنهاد کردند؟ هر یک از این حصارها چقدر موثر هستند؟
3- نتیجه دلهای بی‌حصار انسان چیست؟
 

پی‌نوشت‌ها

 
[1]ـ پیشكش، هدیه.
[2]ـ بیداری.
[3]ـ صاحبان مقامات معنوی.
[4]ـ حصار، قلعه.
[5]ـ سوره‌ی قیامت، آیات 1 و 2.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله سید محمد ضیاءآبادی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: